-
تعبیر یک رویا
شنبه 3 شهریورماه سال 1397 20:02
امروز بعد از یه مدت درگیری های مختلف و البته شیرین تصمیم گرفتم سری به وبلاگ سراسر خاطرم بزنم. اول قسمت کامنت ها رو باز کردم و با کامنت دوستی که پرسیده بود پس "رویای شیرینت چه شد؟" مواجه شدم!! تازه یادم اومد من توی اون روزهای پرمشغله اینجا خبر از حادثه مهمی داده بودم و یادم رفته بود اون خبر رو بذارم. و از...
-
رویای بزرگ ما
سهشنبه 2 آبانماه سال 1396 20:29
این آبان با همه ی آبان های خاطره انگیز عاشقانگی من و تو تفاوت دارد ... من و تو دست در دست یکدیگر بزرگترین گام عشق را برداشتیم و ثابت کردیم با قدرت عشق میتوان به همه چیز رسید... به همه چیزهایی که از من و تو گرفتند تا من و تو را از هم بگیرند...من و تو به بزرگترین رویایمان رسیدیم. رویایی که بزرگترین دلیل کینه چندساله من...
-
عاشق که هستی...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1396 09:33
عاشق که هستی زندگی رنگ دیگری دارد. همه چیز... از کار کردن تا ته دیگ خوردن!!! مزه ی دیگری دارد. عاشق که هستی مغزت تمام حواس و دلخوشی هایت چنان فقط پیش یک نفر است که خیلی از سختی های دنیا و زندگی را فراموش میکنی. و براستی هیچ چیز برای انسان زیباتر از عاشق بودن و ابراز عشق نیست...
-
فصل انتقام
سهشنبه 2 خردادماه سال 1396 11:38
فصل انتقام که نه... از کسانیکه به خدا واگذار شده اند که انتقام نمیگیرند... فصل به گل نشستن درختی که شاخه هایش را زمانی شکستند تا به گل ننشیند. غافل از اینکه بهارهای دیگری در راه است... و شاخه های درخت جوانه خواهند زد... گل خواهند داد... یادتان هست قبلا چیزهایی گفته ام در مورد اینکه خرید خانه بزرگترین هدفی است که مترسک...
-
ساده صادقانه
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1395 14:23
آنقدر دوستت دارم... آنقدر هوای زندگی کنار تو و با تو و زیرسایه ی امن حضور تو برایم آرامش بخش است که گاهی فکر میکنم دخترکی هستم در عمق سطرهای یک رمان آرام و عاشقانه. آنقدر دوستت دارم... آنقدر کنار تو دلگرمم که حتی یک لحظه هم کمبود حضور پدر و مادرم که صدها کیلومتر از من دور هستند را حس نمی کنم... و گاهی بخاطر حس نکردن...
-
یک دنیا خاطره همیشه سبز
جمعه 5 شهریورماه سال 1395 12:50
حجم بسیار خاطرات مکتوب و مستندمان را هنگام آن وصال دمادم در چمدانی جای دادیم و این دنیای بزرگ عاشقانگی را با خود به خانه ی عشق آوردیم. از انجائیکه هرازگاهی مهمانانی از راه دور داریم و گاهی ناچارا آن ها و بچه هایشان را در خانه تنها میگذاریم و سرکار میرویم این چمدان رازها و خاطراتمان را در جایی از خانه نگهداری میکنیم که...
-
فقط یک سال دیگر...
جمعه 8 مردادماه سال 1395 11:30
فقط یک سال دیگر بزرگترین قدم اثبات این عشق به ثمر خواهد نشست... یک سال دیگر در چنین روزی ما زیر سقفی عشق را تمرین هزار باره خواهیم کرد که زمانی کسانی برای خراب کردن سقف روی سر ما و عاشقانگیمان شمشیر نامردی را از آستین حسادت بیرون آورده و فراموش ناشدنی ترین ضربه را بر پیکره ی خاطراتمان زدند... هر چند این ضربه فقط...
-
قضاوت نکنید!
جمعه 8 مردادماه سال 1395 11:01
خیلی وقته اینجا ننوشتم. میدونم این چند ساله اینجوری شده. دلیلش یکی همون جریان جای دیگه نوشتنمه. اما دلیل دیگه قضاوت هاییه که این روزها همه ازش شاکی شدن. افرادی از اطرافیان آشنای من ممکنه به این صفحه دسترسی داشته باشن که عادت به قضاوت نادرست و بی انصافانه دارن! همون کسایی که چند وقت قبل بدون کوچکترین کاهی برامون یه کوه...
-
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
سهشنبه 21 مهرماه سال 1394 13:57
خودت میدونی عادت نیست. فقط دوست داشتن محضه زندگی در کنار تو... با تمام پستی و بلندی هایش... با تمام روزهای سخت و آسانش... زیباتر و ساده تر از آنیست که می اندیشیدم... رویاپردازی هایم منحصر به قصه های درون کتاب ها نبود. امروز رویاهایم به همان زلالی... به همان سادگی... جریان دارند. واقعا همه چیز خیلی ساده است. زندگی اصلا...
-
در آستانه سالگرد اولین قرار عاشقانه ی ما...
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1394 01:52
شاید اگر آن روز میدانستم 10 سال بعد در حریم خانه ای آبی از هوای نفس های چون تویی نفس خواهم کشید، لحظه ای برای گرفتن و بوسیدن دست هایت درنگ نمی کردم. همان روز هم برای من حلال تر از لحظه ی ثبت اسم هایمان در محضر آدمک ها بودی!... کافر شدن در عشق تو به آخرتی بدون تو می ارزد، برای منی که هنوز هم یک لحظه دوری از تو جنون می...
-
عشق یعنی
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1393 21:06
عشق یعنی وقتی که دستت رو میگیرم مطمئن باشم که از خوشی می میرم... عشق یعنی وقتی که بیقرارت میشم مطمئن باشم که تو می مونی پیشم... دوباره فصل تازه ای به روی عاشقانگیمان گشوده شده است. یکی از آرزوهای من از آن روزهای نوجوانی و غلیان احساسات... و آرزوی مشترک روزهایی که دست هایم در دست گمشده ام گره خورد، محقق شد. حس عجیبی...
-
دوباره دلتنگ
یکشنبه 14 دیماه سال 1393 22:15
من دلتنگم! دلتنگ و بیتاب. هوای خانه، نفس ثانیه هایم را می گیرد. هوایی که تو از آن نفس نکشی تا مرز هشدار آلوده است! چشم هایم را از آینه پنهان میکنم. اشک ها از سد دستانم میگذرند. پنجره راز رسوایی دل را به گوش آسمان می رساند. آسمان می بارد... هر تیک تاک ساعت خبر از دور و دورتر شدن تو می دهند و قلب من که در هر ثانیه می...
-
خدا هم جایزه می دهد!
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 20:50
خدا هم جایزه می دهد وقتی عاشق باشی... وقتی... وقتی به او تکیه کنی... حتی اگر آدم نباشی! این روزها روزهای خوبیست. خوب و آبی. خدا پله های موفقیت را روبرویمان میگذارد و ما دست در دست هم پله ها را بالا می رویم. خوب می دانم تا آسمان راهی نیست. و ما روزی پرنده خواهیم شد تا آن ها که بال هایمان را شکستند بدانند بدون بال هم می...
-
ویژه ترین سالگرد تقدیر ما
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 20:33
19 آبان به یاد ماندنی ترین روز در تقدیر دخترک تنهاییست که دست در دست فرشتگان و با همراهی نور، با ترس و تردید پای در دریای مواج عشق نهاد... آن روز جسارت یک احساس مرا پای مجمعی نشاند که 9 سال است سرمست از باده های نابش تصویر دلدادگی را روی پنجره های دنیایم نقش میزنم... از آن روز بود که هر وقت پشت پنجره چشمانم باران می...
-
دلتنگم...
دوشنبه 27 مردادماه سال 1393 21:12
آنقدر میخواهمت که راز تا این حد شوریدگی و دلبستگی را خود نیز نمی دانم... آنقدر میخواهمت که دنیا با تمام آدم هایش بدون تو برایم هیچ مفهوم و زیبایی ای ندارد. کنار تو آنقدر آرامم که انگار هرگز دنیا ناآرامی ای نداشته و نخواهد داشت. تو که باشی انگار همه ی دنیا از آن من است... حتی اگر من برای دنیا هیچ باشم... امیدهای من......
-
تولد مردادیِ مردادی ترین عشق دنیا
شنبه 18 مردادماه سال 1393 10:31
دیروز تولد عشق و امید زیبای زندگی زیباتر من بود. البته ما تو جاده برگشت از سفر بودیم و بخاطر طولانی بودن مسیرمون حدود 24 ساعت تو راه بودیم و تولد اصلی رو امروز میگیریم. این پست رو فقط برای ثبت این روز زیبا گذاشتم وگرنه شعر و متن هامو تو وبلاگ رسمیم نوشتم. از دیشب مرددم که بیام اینجا یه چیزی رو بگم یا نه؟! مترسک ها...
-
فصل ستاره چینی من و تو
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 22:31
تکه هایم را جمع میکنم. پاره های حوصله ام را. از کوه "دانشگاه"، از کوه "سربازی"، از کوه "خواستگاری"، از کوه "جشن عقد"، از کوه "انتقالی"، از کوه "کار"، از کوه "خونه"، از کوه "حرف های اطرافیان" و سایر کوهستان های ناتمام 9 سالی که در این عشق...
-
تو نباشی...
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 10:02
دنیا با تمام آدم هایش می چرخد... آدم های جدید... روزهای جدید... فرهنگ های جدید... عشق های جدید... هر روز در اطرافم سخن از عشقی جدید است و ماجرایی جدید. شاخک های حس و فکر من همیشه به سمت هر چیزی که بوی عشق بدهد میچرخند!!! آدم ها عاشق می شوند... دل میدهند... قلب هاشان را گرو میگذارند... ادعای جنون میکنند... اما... به...
-
شاید پایان تنفر!
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 00:15
قبل از اینکه بخوانیدم لطفا نگویید چند وقتیست اینجا را تبدیل به مترسک نوشت کرده ام! شاید در مورد عشقم بتوانم ننویسم. اما در مورد مترسک حتما باید بنویسم. ترجیح میدهم بیشتر از این در قلبم جایی برای فکر کردن به او نباشد. اما عشق را همیشه... هر لحظه میتوانم در قلبم نگه دارم... و اما...: امشب حال مترسک کمی شبیه به آن شبی...
-
یکی این گوشه تنها میمیرد امشب...
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 01:59
این سینه اقیانوس آشوبه... ... دلم برای پدرم پر میکشد. مثل کودکی هایم دلم بهانه اش را میگیرد و از اعماق جان خسته ام میان دریا دریا اشک صدایش میکنم ولی میدانم صدایم را نمیشنود... نامش را در گوگل سرچ میکنم و تصویرش را که میبینم میان لبخندش میمیرم... حسودیم میشود. حسودی ام میشود حتی به آن ها که چهره جدی اش را میبینند ولی...
-
پنجمین سالگرد عقدمان
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1393 10:35
آن شب دنیا و مترسک هایش در التهاب بیتابی من و تو سوخت. یک جشن بزرگ و با شکوه آماده شده بود تا وصال من و تو را به دنیا فریاد بزند. مترسک ها حریصانه منتظر کوچک ترین اشتباه من و تو بودند. مثل یک خداحافظی غریب با دنیای تنهایی هایم سوار ماشین شدم. تو سرمست بودی و بیتاب. من بیتاب بودم و قدری مضطرب. جلوی در آرایشگاه که پیاده...
-
شب تولد من
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 01:42
شب تولد من و یک تنهایی انتخابی فقط برای یک ساعت! میبینی؟ من سال هاست که تنها نیستم. سال هاست آنقدر برای عشق یا دشمنان عشقم بوده ام که حتی در تمام لحظاتی که فکر میکردم برای خودم خوشم، واقعا اینطور نبوده. خوش بوده ام اما نه برای خودم. این را الان فهمیدم که وقتی تصمیم گرفتم در شب تولدم برای خودم چند سطری بنویسم احساس...
-
سالگرد اولین شب آرامش
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 23:33
2 سال گذشت... اومدم اینجا از این شب قشنگ بنویسم. اول از همه، نشانه ها دست به دست هم دادند و تمام خاطرات آن شب برایم زنده شد. بوی سپند آمد! صدای رد شدن هواپیما آمد! و نهایتا اس ام اس تو که: "اولین شب آرامش... حس خاصی دارم"... تصمیم گرفتم با همین جمله ات هزاران جمله ی ذهنم رو شروع کنم: بسم الله العشق اولین شب...
-
با تو عشق را شناختم...
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 23:44
چون جزیره ی کوچکی دور افتاده بودم از عشق... از حس های ناب... از رنگ آبی دلدادگی... نادان بودم! خیلی نادان!!!! هیچ جایی برای عشق در زندگی ام نگذاشته بودم. هیچ روزنه ای برای عاشق شدن نداشتم. اصلا عاشق نشده بودم که بدانم چه دنیای قشنگی را پس میزنم. و براستی اگر تو نبودی من عمری در نادانی می ماندم! بعد با خواندن هر...
-
دلتنگم
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 20:44
گاهی... مثل الان کنارم هستی و دلتنگم. دلتنگ با تو بودن و برای تو بودن... حس مبهمی مثل اینکه بخواهم قلب خودم را از سینه بیرون بکشم و مقابل چشمانم قرار دهم و بعد دوباره او را در جایش بگذارم تا آرام شوم. یک بیتابی غریب. یک عاشقانه ی دور دست. گاهی مثل الان "تو" را نمیخواهم! دوست داشتنت را میخواهم. عاشقت بودن را...
-
تبریک ویژه
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 00:14
میان خلوت و سکوت دلنشین خانه زیبایمان تنها نشسته ام. کنارم نیستی و دوباره دلتنگ و بیقرارم. دوباره تمام لحظه هایم آبستن یاد و خاطرات توست. دوباره عطر تو را گوشه گوشه ی خانه حس میکنم و به رسم دیوانگی همیشگی ام در و دیوار را بخاطر عطر تو می بوسم! این پست در واقع یک پست ویژه برای تبریکی بزرگ به رامین من است. بهارنارنج من...
-
سقفی دیگر...
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 00:31
این روزها در حال جمع کردن وسایل و آماده شدن برای اسباب کشی به خانه ی جدید هستیم... تمام خاطرات زیبایم در کنار تو را برای همیشه بر دیوارهای آبی ذهنم آویختم. گوشه گوشه ات یادگار عاشقانگی های ماست. تو... یکی از آن دارایی های معصوم و آرام ما بودی که فقط به آرامشمان فکر میکردی. تو تنها محرم خنده ها و گریه هایمان بودی. من...
-
حال این روزهای ما...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 22:32
آنقدر مرا در خود و دنیای عاشقانه مان غرق کردی که هوای هیچ دنیای دیگری نمی کنم. حتی هوای سرزمین مادری... منی که روزگاری فکر میکردم هرگز به کسی دل نخواهم باخت، امروز آنچنان دلبسته و وابسته ی توام که حتی یک درصد هم امکان ندارد بدون تو زنده بمانم! رامین من... رازقی تو عجیب مقیم آستان قلب پاکت شده است. تا وقتی تو سایه بانم...
-
اعترافات من در آستانه سالگرد آشناییمان
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 22:00
به گذشته می اندیشم و اشک هایی که بی هدف میریزند. انگار همین دیروز بود که من دخترک تنهای پاکی بودم که علی رغم اینکه چشم های زیادی به دنبال هوای چشم هایم بودند، حتی نگاهم را به کسی نمی بخشیدم. شاید یک شب هم از رنج دغدغه های آن روزها و تنهایی غریبم بی واسطه ی اشک های شبانه در تخت اتاق خوابگاه دانشجویی ام به خواب نمی...
-
و قسم به عشق...
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 22:13
و قسم به عشق... مقدس ترین واژه ای که خدا از قلم بر نان! نوشت... که تا زنده ام از گناهانی که برای عشق تو مرتکب شده ام پشیمان نخواهم شد!... و یقین دارم در قاموس خدای من و تو گناه در عشق یعنی ثواب. یعنی کلید بهشت. یعنی بهشت دنیا و آخرت از آن من و تویی خواهد شد که ققنوس یک جهنیم... چقدر امشب بیشتر از هر زمان دیگری حس...