عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

عشق بیدار

آنجا که من از عشقی زمینی به آسمان ها رسیدم...

درخت من تنومند بمان.

شاید بیشتر از هر وقت دیگری احساس تنهایی می کنم. بار روحی سنگینی را به دوش میکشم اما به تنهایی. همیشه تو بوده ای... همیشه بلافاصله پس از هر غصه با تو دردودل کرده ام. اما این روزها احساس می کنم فشار بسیاری روی تو است و شاید من باید برایت روحیه بخش باشم. مرد من! بار غصه ای که بر دوش توست چند برابر من است. نمیخواهم شانه های امنت زیر بار مشکلات این عشق خم شود. اشک هایم را پنهان میکنم تا قلب پاکت بیش از این نلرزد... ۵سال زمان کمی برای استقامت نیست. گاه فکر میکنم خدا سخت ترین آزمایش را برای من و تو انتخاب کرده است... تا شاید روزگارانی... برای کودک سبزمان با افتخار از حماسه ای بگوییم که او ریشه در آن دارد...  

به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی         هرجا هستی خوب و خوش باش، تا ابد بغض صدامی 

پس بغض هایم را با نفس های عمیق مخفی میکنم... اشک هایم را پنهان میکنم... و برای تو می خندم... و این شاید اولین دروعی باشد که به تو خواهم گفت... من خوبم!

این روزها از هر انسان نیک سرشتی طلب دعا میکنم. اگر کسی را بیابم که بگویند دعایش مستجاب میشود حاضرم هر رنج و هزینه ای را متقبل شوم تا او را ببینم و بگویم: التماس دعا...  

 

و اسفند آمد... آخرین ماه بیست و پنجمین سال زندگی من. حس غریبی دارم. و به زودی بیست و ششمین سال زندگیم دوباره دور از تو آغاز خواهد شد... این روزها به وسعت غیر قابل تصوری خسته ام... 

 

بعدانوشت: برای اولین بار امتحان کردم و نشد! به تو نمی توانم دروغ بگویم! خیلی سعی کردم تظاهر به خوب بودن حالم کنم. اما فهمیدی. اما کوتاه نیامدم و من خوبم!! اما دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و وسط خنده زدم زیر گریه ... و دل رسوا شد...

حلالم کن... اگر دورم... اگر دوری... اگر با گریه می خندم... حلالم کن که مجبورم... نگو عادت کنم بی تو... که می دونی نمی تونم... که می دونی نفس هامو به دیدار تو مدیونم...

خدایا منم هستم. جواب اشکامو بده. 

بعداتر نوشت: با خدا که حرف میزنم خیلی آروم میشم. میدونم میشنوه چی میگم...

نظرات 11 + ارسال نظر
ماشا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://bluman.persianblog.ir/

سلام دوست من.
به روزم و منتظر دیدار عزیزت.

مارال سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

باز گریه ام انداختی با اینهمه اشک
با اینهمه دوری
با اینهمه فاصله و خط های ممتد
و امروز بی شک بیش از پیش تشویقت می کنم به ماندن و تحمل کردن این فراق
که می دانم تو لایق بهترینها و بزرگترینهایی
برای اثبات این احساس و عمق این عشق
تحملی دیگر باید عزیزکم
بمان و آخر این صبوریها را
و بسته شدن دهانهایی که بی اندکی درنگ باز می شوند را عاشقانه نظاره گر باش.
تا آخر این جاده
راهی نمانده است.

دیوانگی های یک دیوانه ی مونث ! چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ http://baroonebahar.blogfa.com

چیزی نمانده تا وصال ...
نزدیک نزدیک است ..!
باز هم صبوری کن بانو ...
دنیا هم توان مقابله با این عشق با شکوه را ندارد ...!
پس قوی باش و لبخند بزن عزیز دل !
وصال نزدیک است....

دختری در انتظار چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ http://ruzhayedurazto.blogfa.com

بهترین ها رو برات ارزو میکنم......

معصومه شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ب.ظ

عزیزم من واسه تودعامیکنم توهم واسه من دعاکن باشه ؟؟؟؟؟
دعای من برای تو ودعای توبرای من زودتربه عرصه اجابت میرسه......قربونت برم من وجفت روحی ام همدیگه روپیداکردیم بایدیه کم صبرکنیم تا به شروع زندگی مشترک سرشارازخوشبختی مون کناهم توآغوش هم برسیم
خداروشکرهرچی تاالان به دست آوردیم به لطف خدای خوبمون بوده.......

چقدر پاک و صادق نوشتی.
چشم عزیزم. حتما دعا میکنم.
یه کم یعنی چقدر؟؟؟ تو لغتنامه ی من یه کم یعنی ۵سال...

ایلیا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://asheghlonly.blogfa.com/

سلام گلم مرسی از حضورت آره خیلی دردناکه این شبیخون.

معصومه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

همیشه میگه خیلی زود....وازم صبوری میخوادآخه کارش یه جوریه که بایدهمه کارامونویه دفعه انجام بدیم منظورم عقدوعروسیمونه......میخوام ازته قلب باهات حرف بزنم میتونم عزیزم من واقعااسمم همین معصومه است اسمتونمیدونم؟؟؟؟بهم بگو20سالمه....اگه سوال دیگه ای داری بپرس حتما جواب میدم عزیزم...................

آره گلم. فقط آی دیت رو بده اونجوری حرف بزنیم. اینجا نمیتونم راحت حرف بزنم

معصومه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

mm_vesal اسمتوبهم نگفتی من کلی ازت سوالای مختلف ،کلی حرفای قشنگ دارم....منتظرتم قشنگ راستی توازقانون جذب چیزی میدونی؟؟؟؟؟

آن که شدیم جواب همه ی سوالاتتو میدم عزیزم

معصومه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ

عزیزم اسمت (آن که شدیم )خواهش میکنم اسم واقعیتوبگوآخه من توحرف زدنام خیلی اسم طرفموتکرارمیکنم
ازاین به بعدبه آدرسی که بهت دادم واسم میل کن توهم آدرس میلتوواسم بزارتاراحتترباشیم...توعالی ترین سمبل صبوری درراه عشقی آفرین آفرین آفرین من مطمئنم توخوشبخت ترین زن دنیامیشی کناررامین عزیزت
راستی کی به کی سرمیزنی که منم بیام همون موقعه جواب بدم........قربون تومعصومه

از اینهمه لطفت ممنون عزیزم
اگه میل باشه صبح هم می تونم چک کنم. اما مسنجر و چت فقط عصر و شب که خونه باشم

معصومه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ

آدرس آی دیت چی شد؟؟؟؟؟این آخرین نظریه اینجامیزارماااااااااااااااااااااااااااااجیگرمنتظرم زود

ای بابا عزیزم من که تو رو ادد کردم. در هر صورت این آی دیمه:
eshghebidar.1388@yahoo.com

** مسافر تو ** چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://..

در جدال بین انسانهای سخت و روزهای سخت این انسانهای سخت هستند که میمانند نه روزهای سخت..
.
.
تمام میشود این روزهای طوفانی..

**رامین تو**

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد